جدول جو
جدول جو

معنی پاتک زن - جستجوی لغت در جدول جو

پاتک زن
با نوک پا زدن، تیپا زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشتک زدن
تصویر پشتک زدن
معلق وارو زدن در آب یا روی زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک زن
تصویر پاک زن
زن پاک، زن پاک دامن، زن عفیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک تن
تصویر پاک تن
پاکیزه تن، کسی که تن و بدنش آلوده نباشد، کنایه از پارسا، عفیف، کنایه از نجیب و اصیل، کنایه از نیکواندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستک زن
تصویر دستک زن
مطرب، نوازنده، رقاص
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
عفیفه. حصناء. محصنه. کریمه. طاهره:
به ایرانیان گفت کان پاکزن
مگر نیست با این بزرگ انجمن.
فردوسی.
بدو گفت بهرام کای پاکزن
مرا اندرین داستانی بزن.
فردوسی.
همی گفت هر کس که این پاکزن
چه نیکو سخن گفت بر انجمن.
فردوسی.
بگفتار او رام گشت انجمن
فرستاده شد نزد آن پاکزن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاکیزه تن. پاک بدن، پارسا. عفیف. مقابل. پاکجامه. ناپاکتن:
چنان پاک تن بود و روشن روان
که بودی بر او آشکارا نهان.
دقیقی.
چو نستور گردنکش پاک تن
چو نوش آذر آن پهلو رزم زن.
دقیقی.
که او هست رویین تن و رزم زن
فرایزدی دارد آن پاک تن.
فردوسی.
زن پاکتن را به آلودگی
برد نام و یازد به بیهودگی.
فردوسی.
یکی مجلس آراست (کیخسرو) با پیلتن
رد و موبد و خسرو پاک تن
فراوان سخن راند از افراسیاب
ز درددل خویش وز رنج باب.
فردوسی.
ز من پاک تن دختر من بخواه
بدارش به آرام در پیشگاه.
فردوسی.
چنین گفت کین پاکتن چهرزاد
ز گیتی فراوان نبوده ست شاد.
فردوسی.
تو تا زادی از مادر پاکتن
سپر کرده پیشم تن خویشتن.
فردوسی.
همی گفت اگر نوذر پاک تن
نکشتی پی و بیخ من بر چمن.
فردوسی.
سخن گوی و روشندل و پاک تن
سزای ستودن بهر انجمن.
فردوسی.
، نیکواندام. نیک اندام. نیکچهر:
جوانی برآراست (ابلیس) از خویشتن
سخنگوی و بینادل و پاک تن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ترکیبی سیم فام از مس و نیکل و روی که به چین از آن اوانی و ظروف کنند
لغت نامه دهخدا
(دُمْ لَ / لِ دَ / دُو)
ناوک انداز. تیرانداز. (از آنندراج) (بهار عجم). ناوک زننده:
ناوک زنی چو غمزۀ او در زمانه نیست
جز جان من خدنگ بلا را نشانه نیست.
امیرخسرو (از فرهنگ نظام).
دمد تیر و جهد زین نه سپر بی دست ناوک زن
بر آن خاکی که پای آن سبک پی را نشان باشد.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
دستک زننده. مطرب و سازنده و سرودگوی و خواننده. (برهان). مطرب و سازنده. (آنندراج). مطرب و رقاص و نغمه و چنگه زن. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). خنبک زن. (از برهان) ، نادم و پشیمان. (برهان) (آنندراج) ، متقلب در ترازو هنگام کشیدن. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). و رجوع به دستک زدن شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جستن شناوران به آب یا ورزشکاران بر زمین بدانگونه که در هوا بطول یکبار بگرد خود گردیده باشند
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
آهنگر. پتکدار:
سر عدو بتن اندر فروبرد بدبوس
چنانکه پتک زن اندر زمین بردسندان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
آنکه با پشتک بر آب پرد. آنکه باپشتک بجهد. رفتار با پشتک، چهارپائی که بسبب مرض پشتک رفتار معیوب دارد و پای زند: اتان رموح برجلها، ای نفوح. اتان ضحور، خرمادۀ پشتکزن
لغت نامه دهخدا
ناوک افکن: ناوک زنی چو غمزه او در زمانه نیست جزجان من خدنگ بلا را نشانه نیست. (امیرخسروفرنظا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
حرکتی که ورزشکاران هنگام شنا کردن در آب یا در هوا انجام میدهند معلق زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پشتک زننده، چهار پایی که بسبب مرض پشتک رفتار معیوب دارد و پای زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارو زن
تصویر پارو زن
کسی که با پارو قایق را بحرکت در آورد پارو زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتک زدن
تصویر پتک زدن
پتکدار
فرهنگ لغت هوشیار
پاکیزه تن پاک بدن، پارسا پا کجامه عفیف مقابل ناپاک تن، نیک اندام نیکو اندام نیکچهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک زن
تصویر پاک زن
زن پاک زن پاکدامن عفیفه کریمه محصنه طاهره
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ))
ماده پلاستیکی نرمی که در کارخانه به صورت قالبی ساخته شده است و برای پاک کردن نوشته به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
سرپاشاشیدن، کسی که سرپا بشاشد، انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
وصله زن، پینه دوز
فرهنگ گویش مازندرانی
کفگیر بی سوراخ فلزی برای جا به جا کردن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی